روزنوشت های زندگی جدید

~~~ فصل تغییر ~~~

روزنوشت های زندگی جدید

~~~ فصل تغییر ~~~

۰۳

امروز دوباره بارون شروع شده ، از دیشب سرما خوردم و حالم خوش نیست ، صبح ساعت 10 هنوز تو تخت بودم که آقای شوهر در و باز کرد و اومد تو ..........دیگه بیدار شدم و با هم صبحونه خوردیم ، امشب آخرین شیف شب کاری این ماهشه ،  زود ناهار خوردیم ، هم مامان اینا باید برن مراسم سوم زندائی بابا ، آقای شوهر هم از 12 تا 8 شب دانشگاه کلاس داره ، در نتیجه تنها میمونم ....... 

دیروز صبح بهش زنگ زدم از خواب بیدارش کردم ، که یه سری پول رو بذاره بانک ، وقتی میخواسته بره تصادف کرده .............خدا رو شکر چیزیش نشد ، ازش قول گرفتم آروم تر بره ............ 

دیروز ساعتی که اینترنتی خریده بودم رسید ، با مزه ست .......از این ساعت دیجیتالی ال ای دی هستش ........... 

××× میخوام بخوابم ، این سرماخوردگی کلافه م کرده ........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد