امروز دوباره بارون شروع شده ، از دیشب سرما خوردم و حالم خوش نیست ، صبح ساعت 10 هنوز تو تخت بودم که آقای شوهر در و باز کرد و اومد تو ..........دیگه بیدار شدم و با هم صبحونه خوردیم ، امشب آخرین شیف شب کاری این ماهشه ، زود ناهار خوردیم ، هم مامان اینا باید برن مراسم سوم زندائی بابا ، آقای شوهر هم از 12 تا 8 شب دانشگاه کلاس داره ، در نتیجه تنها میمونم .......
دیروز صبح بهش زنگ زدم از خواب بیدارش کردم ، که یه سری پول رو بذاره بانک ، وقتی میخواسته بره تصادف کرده .............خدا رو شکر چیزیش نشد ، ازش قول گرفتم آروم تر بره ............
دیروز ساعتی که اینترنتی خریده بودم رسید ، با مزه ست .......از این ساعت دیجیتالی ال ای دی هستش ...........
××× میخوام بخوابم ، این سرماخوردگی کلافه م کرده ........